بازهم عشق
شخصی مشغول تخریب دیوار قدیمی خانه اش بود تا آنرا نوسازی کند. توضیح اینکه منازل ژاپنی بنابر شرایط محیطی دارای فضایی خالی بین دیوارهای چوبی هستند.
این شخص در حین خراب کردن دیوار در بین آن مارمولکی را دید که
میخی از بیرون به پایش فرو رفته بود.
دلش سوخت و یک لحظه کنجکاو شد. وقتی میخ را بررسی کرد خیلی
تعجب کرد ! این میخ چهار سال پیش، هنگام ساختن خانه کوبیده شده
بود
!
اما براستی چه اتفاقی افتاده بود ؟ که در یک قسمت تاریک آنهم
بدون کوچکترین حرکت، یک مارمولک توانسته بمدت چهار سال در چنین
موقعیتی زنده مانده
!
چنین چیزی امکان ندارد و غیر قابل تصور است. متحیر از این
مساله کارش را تعطیل و مارمولک را مشاهده کرد.
در این مدت چکار می کرده ؟ چگونه و چی می خورده ؟
همانطور که به مارمولک نگاه می کرد یکدفعه مارمولکی دیگر، با
غذایی در دهانش ظاهر شد
!
مرد شدیدا منقلب شد ! چهار سال مراقبت. و این است عشق ! یک
موجود کوچک با عشقی بزرگ
چیز شکن 2010.1.7
http://myproxy.xp5.info
http://home.proxytoday.co.cc
http://xajz.org
http://2010.proxytoday.co.cc
http://www.OPENTASK.INFO
http://NEWTHROUGH.INFO
http://www.FARQUICK.INFO
http://FARQUICK.INFO
http://BESTCHARGE.INFO
http://aele.info
http://www.iloveprivacy.eu
http://www.ozozu.com
http://frev.info
http://theperfecthide.info
http://yolp.info
http://hidoo.info
http://bestback.info
http://openquick.info
http://matak.info
http://proxygoogle.com
https://ax.dattolaweb.com/pn
http://ucantcme4.info
http://its.xp5.info
هشت واقعیت جالب از هشت گوشه دنیا !
هشت واقعیت جالب از هشت گوشه دنیا !
واقعیت های
عجیب و غریب در دنیا کم نیستند. برخی از آنها
باورپذیرند و برخی دیگر آن قدر عجیب به نظر می رسند که
باورشان سخت است. امروز 8 واقعیت جهانی را که شاید
خیلی از شما آنها را به سختی باور کنید از 8 گوشه دنیا
برای شما شرح می دهیم:
1. سوئیسی ها تمیزترین مردم دنیا هستند

وقتی وارد سوئیس می شوید، در هر گوشه می توانید یک سطل زباله ببینید، حتی یک تکه کاغذ هم روی زمین دیده نمی شود. همه ساختمان ها برق می زند. باور نمی کنید، حق دارید که تعجب کنید! در واقع سوئیسی ها به زندگی تمیز و مرتب اهمیت می دهند و به دلیل قوانینی که در کشور وضع شده و اکثر ساکنان به آن احترام می گذارند، کشور آنها بسیار تمیز است و مردم برای حفاظت از محیط ارزش زیادی قائل هستند. کافیست یک تکه کاغذ تصادفی از دست تان روی زمین بیفتد، آن وقت کسی هست که دوستانه به شما تذکر بدهد.
![]()
2. ایتالیایی ها در قهوه درست کردن، نظیر ندارند

در واقع باید گفت دلیل خوش مزه بودن قهوه ایتالیا نوع متفاوت تهیه آن است. ایتالیایی ها قهوه را غلیظ درست می کنند و قهوه خورهای حرفه ای گمان می کنند این قهوه خوشمزه ترین قهوه در دنیاست، در صورتی که برای قهوه خورهای تازه کار این موضوع صحت ندارد. تصور اشتباه دوم که رایج شده اینست که می گویند ایتالیایی ها قهوه خورترین مردم دنیا هستند، در حالیکه ایتالیا در جایگاهی پس از "سوئد"، "نروژ" و "لهستان" قرار دارد.
![]()
3. مردان مکزیکی استراحت را به هر چیزی ترجیح می دهند

می گویند مردهای مکزیکی عاشق لم دادن در سایه و استراحت های طولانی مدت هستند و چندان به دنبال کار و تامین معاش نمی روند. این حرف تا حدی صحیح است. البته 22 میلیون جمعیت مکزیک هم مانند مردم تمام کشورها به دنبال کار می روند و داستان به جایی برمی گردد که مردم مکزیک را با همسایه قدرتمند شمالی یعنی آمریکا مقایسه می کنند.
شاید شما هم شنیده باشید که می گویند چینی ها علاقه شدیدی به غذاهای عجیب و غریب مثل مار،عقرب، موش، تمساح، خوک، خرچنگ، ملخ، گربه خصوصا گوشت سگ دارند.. این موضوع برای مردم بسیاری از کشورها، بویژه آنهایی که سگ را بهترین دوست انسان می دانند، غیرقابل باور است و معتقدند این حرف ها دروغ یا خرافه است، اما باور باید کرد که چینی ها گوشت سگ را می خورند. با آنکه مقامات "پکنآ" در آخرین دوره از بازی های المپیک، سرو گوشت سگ را در رستوران ها ممنوع اعلام کردند باز هم این غذای محبوب از منوی غذاها محو نشده و نزدیک به 7 هزار سال است که چینی ها سگ شکار کرده و گوشت آن را می خورند. البته در حال حاضر نسبت به چند هزار سال گذشته به نظر می رسد چینی ها مهربان تر شده و به دوستی با این حیوان علاقه پیدا کرده اند.
هندی ها با تمامی حیوانات و موجودات زنده ترحم و رفتار مهربانانه دارند مهمتر از همه اینکه در فرهنگ هندی ها، گاو حیوان مقدسی است. وقتی یک گاو تصمیم می گیرد دقیقا وسط یک جاده استراحت کند، نه تنها هیچ کس او را برای راندن به زور و خشونت متوسل نمی شود، بلکه احتمال اینکه رانندگان مسیر خودشان را عوض کنند هست و بگونه ای رفتار می کنند که حیوان آسیبی نبیند. هندوها می گویند انسان حق استثمار گاو را ندارد و حتی زمانی که گاو پیر می شود، بازهم آنها باید به او غذا بدهند و احترام بگذارند و او را آزاد کنند تا در دشت و دمن بچرخد.
![]()
6. بسیاری از کانادایی ها در زمستان به زیرزمین کوچ می
کنند

می گویند زمستان که فرا می رسد، کانادایی ها به شهرهای زیرزمین نقل مکان می کنند. تعجب نکنید. این موضوع حقیقت دارد. چون در "مونترال" دمای هوا در زمستان گاهی به 30درجه زیر صفر می رسد و در کانادا تونلی زیرزمینی 32 کیلومتری وجود دارد که به مراکز تجاری، مترو، سینما، برخی مغازه ها، موزه و... متصل است و به ساکنان اجازه می دهد با وجود برف و سرمای شدید به زندگی روزانه خود ادامه دهند.
![]()
7. مردم فنلاند عاشق سونا هستند
این
یک افسانه نیست، خاستگاه و زادگاه سونا كشور فنلاند
است. قدمت سونا در این كشور به 1000 سال پیش باز
میگردد. سونا در كشور فنلاند یك آیین كهن و مقدس محسوب
میگردد. شـمـار سونـاها در كشور فنلاند از تعداد
خودروهای این كـشـور افزونتر است. به عبارتی به ازای
هر 4 فنلاندی یك سونا وجود دارد. فنلاند در منطقه ای
سردسیر بین اروپا و روسیه قرار دارد و می توان گفت
"سونا" در آنجا از جمله مهم ترین مکان های اجتماعی
است. حتی برخی جلسات كاری نیز ممكن است در فنلاند در
سونا برگزار شود.
![]()
8. انگلیسی ها اصلا خوش خوراک نیستند

می گویند انگلیسی ها آشپزهای خوبی ندارند و نمی توانند غذاهای خوشمزه تهیه کنند و به همین دلیل از آشپزهای فرانسوی کمک می گیرند. در واقع باید گفت انگلیسی ها علاقه زیادی به خوردن غذاهای ساده و متنوع دارند و برخلاف مردم بسیاری از کشورها که با ترکیب موادغذایی مانند گوشت و سیب زمینی و غلات کنار هم غذاهای خوش مزه تهیه می کنند، آنها هر یک را جداگانه می خورند
ارزش خوندن داره
جنی !
يه روزي يه مرده نشسته بود و داشت روزنامه اش رو
مي خوند كه زنش يهو ماهي تابه رو مي كوبه سرش.
مرده ميگه: برا چي اين كارو كردي؟
زنش جواب ميده به خاطر اين زدمت كه تو جيب شلوارت
يه تيكه كاغذ پيدا كردم كه توش اسم جنى (يه دختر)
نوشته شده بود ...
مرده ميگه وقتي هفته پيش براي تماشاي مسابقه اسب دواني
رفته بودم اسبي كه روش شرط بندي كردم اسمش جني بود.
زنش معذرت خواهي می کنه و میره به کاراي خونه برسه.
سه روز بعدش مرد داشت تلويزين تماشا مي كرد كه
زنش اين بار با يه قابلمه ي بزرگتر كوبيد رو سر
مرده که تقريبا بيهوش شد.
وقتي به خودش اومد پرسيد اين بار برا چي منو زدي
زنش جواب داد آخه اسبت زنگ زده بود
------------------------------
------------------------------ --------------------
فرشته نگهبان !
مردی داشت در خيابان حركت مي كرد كه ناگهان صدايي از پشت گفت: اگر يك قدم ديگه جلو بروي كشته مي شوي.
مرد ايستاد و در همان لحظه آجري از بالا افتاد جلوي پایش.
مرد نفس راحتي كشيد و با تعجب دوروبرش را نگاه كرد اما كسي را نديد.
بهر حال نجات پيدا كرده بود.
به راهش ادامه داد.
به محض اينكه مي خواست از خيابان رد بشود باز همان صدا گفت : بايست
مرد ايستاد و در همان لحظه ماشيني با سرعتی عجيب از کنارش رد شد.
بازهم نجات پيدا كرده بود.
مرد پرسيد تو كي هستي و صدا جواب داد : من فرشته نگهبان تو هستم .
مرد فكري كرد و گفت :
- اون موقعي كه من داشتم ازدواج مي كردم کدام گوری بودي------------------------------
------------------------------ --------------------
انسانها چهار دسته اند
نوشتاری از استاد شریعتی
دسته اول
آنانی که وقتی هستند هستند، وقتی که نیستند هم نیستند
عمده آدمها حضورشان مبتنی به فیزیک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آنهاست که قابل فهم میشوند. بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند.
دسته دوم
آنانی که وقتی هستند نیستند، وقتی که نیستند هم نیستند
مردگانی متحرک در جهان. خود فروختگانی که هویت شان را به ازای چیزی فانی واگذاشتهاند. بیشخصیتاند و بیاعتبار. هرگز به چشم نمیآیند. مرده و زندهشان یکی است.
دسته سوم
آنانی که وقتی هستند هستند، وقتی که نیستند هم هستند
آدمهای معتبر و با شخصیت. کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثیرشان را میگذارند. کسانی که همواره به خاطر ما میمانند. دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم.
دسته چهارم
آنانی که وقتی هستند نیستند ، وقتی که نیستند هستند
شگفتانگیزترین آدمها در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوهاند که ما نمیتوانیم حضورشان را دریابیم، اما وقتی که از پیش ما میروند نرم نرم آهسته آهسته درک میکنیم. باز میشناسیم. میفهمیم که آنان چه بودند. چه میگفتند و چه میخواستند. ما همیشه عاشق این آدمها هستیم. هزار حرف داریم برایشان. اما وقتی در برابرشان قرار میگیریم قفل بر زبانمان میزنند. اختیار از ما سلب میشود. سکوت میکنیم و غرقه در حضور آنان مست میشویم و درست در زمانی که میروند یادمان میآید که چه حرفها داشتیم و نگفتیم. شاید تعداد اینها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد.
فقط لذت ببرید
برای ناراحت بودن خیلی وقت داری ، پس چرا به فردا موکولش نكنی؟ مارك فيشر
خانه ی دوست کجاست؟
خانه دوست كجاست؟
در فلق بود كه پرسيد سوار
آسمان مكثي كرد
رهگذر شاخه نوري كه به لب داشت
به تاريكي شنها بخشيد
و به انگشت نشان داد سپيداري و گفت:
نرسيده به درخت،
كوچه باغي ست كه از خواب خدا سبزتر است
و در آن عشق به اندازهي پرهاي صداقت آبي است
ميروي تا ته آن كوچه كه از پشت بلوغ، سر به در ميآرد،
پس به سمت گل تنهايي ميپيچي،
دو قدم مانده به گل،
پاي فواره جاويد اساطير زمين ميماني
و ترا ترسي شفاف فرا ميگيرد
در صميمت سيال فضا، خش خشي ميشنوي:
كودكي ميبيني
رفته از كاج بلندي بالا، جوجه بردارد از لانهي نور
و از او ميپرسي
خانه دوست كجاست؟
(سهراب سپهری)
راننده تاکسی
مسافر تاکسی آهسته روی شونهی راننده زد چون
میخواست ازش یه سوال بپرسه
راننده جیغ زد، کنترل ماشین رو از دست داد
نزدیک بود که بزنه به یه اتوبوس
از جدول کنار خیابون رفت بالا
نزدیک بود که چپ کنه
اما کنار یه مغازه توی پیاده رو متوقف شد
برای چندین ثانیه هیچ حرفی بین راننده و مسافر رد و بدل نشد ، سکوت
سنگینی حکم فرما بود تا این که راننده رو به مسافر کرد
و گفت: هی مرد! دیگه هیچ وقت این کار رو تکرار نکن، من رو تا سر حد
مرگ ترسوندی!
مسافر عذرخواهی کرد و گفت: من نمیدونستم که یه ضربهی کوچولو
آنقدر تو رو میترسونه
راننده جواب داد: واقعآ تقصیر تو نیست، امروز اولین روزیه که به
عنوان یه رانندهی تاکسی دارم کار میکنم،
آخه من 25 سال رانندهی ماشین جنازه کش بودم…!
تاریخچه استفاده از درخت کریسمس
تاریخچه استفاده از درخت کریسمس
سنت درخت کریسمس، به آلمان قرن شانزدهم میلادی و زمانی که مسیحیان، درختان تزیین شده را به خانه های خود آوردند، برمیگردد. همچنین در آن زمان عده ای هرمهایی از چوب میساختند و آنرا با شاخههای درختان همیشه سبز و شمع تزیین میکردند.
به تدریج رسم استفاده از درخت کریسمس در بخشهای دیگر اروپا نیز طرفدارانی پیدا کرد. در سال 1841در انگلستان، پرنس آلبرت (Prince Albert)، شوهر ملکه ویکتوریا (Queen Victoria) با آوردن درخت کریسمس به کاخ ویندسور (Windsor) و تزیین آن با شمع، شیرینی، میوه و انواع آب نبات، استفاده از درخت را به چیزی مد روز مبدل کرد.
چیز شکن 2010.1.2
http://hidemenet.info/
http://hidemeconnect.info/
http://hidemelogin.info/
http://inetjump.com/
http://spydox.net/
http://phproxyfacebookproxy.
http://www.freejump.info/
http://allowthrough.info/
http://www.backquick.info/
http://chargenow.info/
http://www.opencan.info/
http://backopen.info/
http://chargein.info/
http://suddenjump.info/
http://crazysurf.info/
http://fluidznow.co.cc/
http://redwaariroz.co.cc/
http://blueeaglez.co.cc/
http://archersvillages.co.cc/
http://proxycracker1.info/
http://disseed.co.cc/
http://mbonow.co.cc/
http://honeymoonz.co.cc/
http://loveditmom.co.cc/
http://prox2009.fileave.com/
http://gringoz.co.cc/
http://httpswebsurf.info/
http://www.titanproxy.co.cc/
http://leastnowz.co.cc/
https://vz.rio10.com.br/pn/
https://at.baskinlawoffices.
https://vy.bajoonline.com.ar/
http://bypasslandlive.info/
http://chargehere.info/
http://www.theleap.info/
http://backonline.info/
http://proxify.la/
http://allowsite.info/
http://www.unblockanysite.net/
داستان دخترک عاشق
دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد...
پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود.
دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند،
از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می
دید احساس خوشبختی می کرد.
در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد.
او که ساختن ستاره های کاغذی را یاد گرفته بود هر روز روی کاغذ
کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا
می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت.
دختر با دیدن پیکر برازنده پسر با خود می گفت پسری مثل او دختری با
موهای بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت.
دختر موهایی بسیار سیاه ولی کوتاه داشت و وقتی لبخند می زد، چشمانش
به باریکی یک خط می شد.
در 19 سالگی دختر وارد یک دانشگاه متوسط شد و پسر با نمره ممتاز به
دانشگاهی بزرگ در پایتخت راه یافت.
یک شب، هنگامی که همه دختران خوابگاه برای دوست پسرهای خود نامه می
نوشتند یا تلفنی با آنها حرف می زدند، دختر در سکوت به شماره ای که
از مدت ها پیش حفظ کرده بود نگاه می کرد. آن شب برای نخستین بار
دلتنگی را به معنای واقعی حس کرد.
روزها می گذشت و او زندگی رنگارنگ دانشگاهی را بدون توجه پشت سر می
گذاشت. به یاد نداشت چند بار دست های دوستی را که به سویش دراز می
شد، رد کرده بود. در این چهار سال تنها در پی آن بود که برای فوق
لیسانس در دانشگاهی که پسر درس می خواند، پذیرفته شود. در تمام این
مدت دختر یک بار هم موهایش را کوتاه نکرد.
دختر بیست و دو ساله بود که به عنوان شاگرد اول وارد دانشگاه پسر
شد. اما پسر در همان سال فارغ التحصیل شد و کاری در مدرسه دولتی
پیدا کرد. زندگی دختر مثل گذشته ادامه داشت و بطری های روی قفسه اش
به شش تا رسیده بود.
دختر در بیست و پنج سالگی از دانشگاه فارغ التحصیل شد و در شهر پسر
کاری پیدا کرد. در تماس با دوستان دیگرش شنید که پسر شرکتی باز
کرده و تجارت موفقی را آغاز کرده است. چند ماه بعد، دختر کارت دعوت
مراسم ازدواج پسر را دریافت کرد.
در مراسم عروسی، دختر به چهره شاد و خوشبخت عروس و داماد چشم دوخته
بود و بدون آنکه شرابی بنوشد، مست شد.
زندگی ادامه داشت. دختر دیگر جوان نبود، در بیست و هفت سالگی با
یکی از همکارانش ازدواج کرد. شب قبل از مراسم ازدواجش، مثل گذشته
روی یک کاغذ کوچک نوشت: فردا ازدواج می کنم اما قلبم از آن توست...
و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا کرد.
ده سال بعد، روزی دختر به طور اتفاقی شنید که شرکت پسر با مشکلات
بزرگی مواجه شده و در حال ورشکستگی است. همسرش از او جدا شده و
طلبکارانش هر روز او را آزار می دهند. دختر بسیار نگران شد و به
جستجویش رفت... شبی در باشگاهی، پسر را مست پیدا کرد. دختر حرف
زیادی نزد، تنها کارت بانکی خود را که تمام پس اندازش در آن بود در
دست پسر گذاشت. پسر دست دختر را محکم گرفت، اما دختر با لبخند دستش
را رد کرد و گفت: مست هستید، مواظب خودتان باشید.
زن پنجاه و پنج ساله شد، از همسرش جدا شده بود و تنها زندگی می کرد.
در این سالها پسر با پول های دختر تجارت خود را نجات داد. روزی
دختر را پیدا کرد و خواست دو برابر آن پول و 20 درصد سهام شرکت خود
را به او بدهد اما دختر همه را رد کرد و پیش از آنکه پسر حرفی بزند
گفت: دوست هستیم، مگر نه؟
پسر برای مدت طولانی به او نگاه کرد و در آخر لبخند زد.
چند ماه بعد، پسر دوباره ازدواج کرد، دختر نامه تبریک زیبایی برایش
نوشت ولی به مراسم عروسی اش نرفت.
مدتی بعد دختر به شدت مریض شد، در آخرین روزهای زندگیش، هر روز در
بیمارستان یک ستاره زیبا می ساخت. در آخرین لحظه، در میان دوستان و
اعضای خانواده اش، پسر را بازشناخت و گفت: در قفسه خانه ام سی و شش
بطری دارم، می توانید آن را برای من نگهدارید؟
پسر پذیرفت و دختر با لبخند آرامش جان سپرد.
مرد هفتاد و هفت ساله در حیاط خانه اش در حال استراحت بود که
ناگهان نوه اش یک ستاره زیبا را در دستش گذاشت و پرسید: پدر بزرگ،
نوشته های روی این ستاره چیست؟
مرد با دیدن ستاره باز شده و خواندن جمله رویش، مبهوت پرسید: این
را از کجا پیدا کردی؟ کودک جواب داد: از بطری روی کتاب خانه پیدایش
کردم.
پدربزرگ، رویش چه نوشته شده است؟
پدربزرگ، چرا گریه می کنید؟
کاغذ به زمین افتاد. رویش نوشته شده بود:
معنای خوشبختی این است که در دنیا کسی هست
که بی اعتنا به نتیجه، دوستت دارد
خـــــواص دارویــــی پــیـــاز؟
به تازگی اعلام شده که پیاز از ابتلا به آنفلوانزای خوکی جلوگیری می کند. به این ترتیب که کافیست در هر اتاق خانه یک پیازتوی ظرفی بگذاریم و این پیاز ها ویروس ها را جذب خود کرده و مانع ابتلای شما می شود. وخوردن پیاز هم خواصی دارد که در زیر میخوانید
از پیاز به عنوان یك داروی ضدعفونی كننده استفاده می شود. مالیدن
آب پیاز به صورت از ایجاد لكه ها جلوگیری می كند. و از مخلوط آب
پیاز و عسل می توان به عنوان یك كرم ضد چروك استفاده كرد.
پیاز سرشار از ویتامین C، کلسیم، منیزیم، فسفر، پتاسیم، سدیم،
گوگرد و اسید فولیک و مقدار کمی آهن، مس و روی است که تاکنون
تحقیقات زیادی برای اثبات خواص آن صورت گرفته است.
پیاز و پوكی استخوان
خوردن پیاز در پیشگیری از پوکی استخوان مؤثر است؛ چرا که پیاز با
جلوگیری از کاهش مواد معدنی به ویژه کلسیم موجود در سلولهای
استخوانی از بروز پوکی استخوان جلوگیری میکند.
پژوهشگران دانشگاه برن سوئیس، تركیبی در پیاز شناسایی كرده اند كه
از كاهش حجم استخوان و پوكی آن جلوگیری می كند. این ماده در پیش
گیری در كاهش نیافتن مواد مصرفی ـ به ویژه كلیة سلول های استخوانی
ـ تأثیر زیادی دارد.
ـ پیاز، قند خون و كلسترول را پایین می آورد.
پیاز یكی از گیاهان بسیار قدیمی است كه انسان آن را شناخته و در
غذای خود استفاده می كرده است در كتاب های پزشكان مسلمان قدیم از
پیاز به سبب داشتن الیاف و ویتامین ها و فلزات به عنوان داروخانه
ای كامل نامبرده شده است.
بقیه در ادامه مطلب>
رانـنـده اصــفـهـانــی!
منبع: http://www.2daylink.com/group.htm
حتما ماجرای راننده
ایرانی در کانادا را شنیدهاید که دنده عقب میرفته وبه ماشینی
میزند و پلیس که میآید، از راننده ایرانی عذرخواهی میکند و می
گوید " لابد راننده کانادایی مست است که مدعی است شما دنده عقب
میرفتید!"
حالا اتفاق جالبتری در اتوبان اصفهان رخ داده:
همشهری اصفهاني ما توی اتوبان با سرعت ۱۸۰ كيلومتر در ساعت می رفته
كه پليس با دوربينش شكارش مي كند و ماشينش را و متوقف مي كند.
پليس ميآید كنار ماشين و میگوید: گواهينامه و كارت ماشينو بدين.
اصفهانی با لهجه غلیظی میگوید:" من گواهينامه ندارم. اين ماشينم
مالی من نيست. كارتا ايناشم پيشي من نيست.
من صاحَب ماشينا كشتم آ جنازشا انداختم تو صندق عقب. چاقوش هم
صندلی عقب گذاشتم!
حالاوَم داشتم ميرفتم از مرز فرار كونم، شوما منا گرفتين."
مامور پليس كه حسابی گیج شده بوده بيسيم میزند به فرماندهاش و
عين قضيه را تعريف میكند و درخواست كمك فوری ميكند.
فرمانده اش هم ميگوید که او كاری نكند تا خودش را برساند!
فرمانده در اسرع وقت خودش را به محل میرساند و به راننده اصفهاني
ميگوید: آقا گواهينامه؟
اصفهانی گواهينامه اش را از توی جيبش در ميآورد و میدهد به
فرمانده.
فرمانده میگوید: كارت ماشين؟
اصفهانی كارت ماشين را كه به نام خودش بوده از جيبش در میآورد و
ميدهد به فرمانده.
فرمانده که روی صندلی عقب چاقویی نیافته، عصبانی دستور میدهد
راننده در صندوق عقب را باز كند.
اصفهانی در را باز ميكند و فرمانده ميبيند كه صندوق هم خالي است.
فرمانده كه حسابي گيج شده بوده، به راننده اصفهانی ميگوید:" پس
اين مأمور ما چي ميگه؟!"
اصفهانی ميگوید: "چی ميدونم والا جناب سرهنگ! حتماً الانم میخواد
بگد من داشتم ۱۸۰ تا سرعت میرفتم؟"
به یاد داشته باش !
پسر پرسيد: بستنى با شکلات چند است؟
خدمتکار گفت: ٥٠ سنت
پسر کوچک دستش را در جيبش کرد، تمام پول خردهايش را در آورد و شمرد. بعد پرسيد: بستنى خالى چند است؟
خدمتکار با توجه به اينکه تمام ميزها پر شده بود و عدهاى بيرون قهوه فروشى منتظر خالى شدن ميز ايستاده بودند، با بیحوصلگى گفت: ٣٥ سنت
پسر دوباره سکههايش را شمرد و گفت: براى من يک بستنى بياوريد.
خدمتکار يک بستنى آورد و صورتحساب را نيز روى ميز گذاشت و رفت...
پسر بستنى را تمام کرد، صورتحساب را برداشت و پولش را به صندوقدار پرداخت کرد و رفت.
هنگامى که خدمتکار براى تميز کردن ميز رفت، گريهاش گرفت.
پسر بچه روى ميز در کنار بشقاب خالى، ١٥ سنت براى او انعام گذاشته بود!
يعنى او با پولهايش میتوانست بستنى با شکلات بخورد، امّا چون پولى براى انعام دادن برايش باقى نمیماند، اين کار را نکرده بود و بستنى خالى خورده بود!
یکی از بستگان خدا !!
پسرک، در حالیکه پاهای برهنهاش را روی برف جابهجا میکرد تا شاید سرمای برفهای کف پیادهرو کمتر آزارش بدهد، صورتش را چسبانده بود به شیشه سرد فروشگاه و به داخل نگاه میکرد.
در نگاهش چیزی موج میزد، انگاری که با نگاهش، نداشتههاش رو از خدا طلب میکرد، انگاری با چشمهاش آرزو میکرد.
خانمی که قصد ورود به فروشگاه را داشت، کمی مکث کرد و نگاهی به پسرک که محو تماشا بود انداخت و بعد رفت داخل فروشگاه. چند دقیقه بعد، در حالیکه یک جفت کفش در دستانش بود بیرون آمد...
-آهای، آقا پسر!
پسرک برگشت و به سمت خانم رفت. چشمانش برق میزد وقتی آن خانم، کفشها را به او داد.پسرک با چشمهای خوشحالش و با صدای لرزان پرسید: شما خدا هستید؟
-نه پسرم، من تنها یکی از بندگان خدا هستم!
-آهان، میدانستم که با خدا نسبتی دارید!
2009.11.24
http://xopen21.info/
http://www.xp5.info/
http://phproxywebproxy.cn/
http://www.firstip.info/
http://schoolproxysites.info/
http://2009.xp5.info/
http://itsmine.co.tv/
http://viewschoolproxy.cn/
http://www.vistaproxy.uni.cc/
http://www.masking.uni.cc/
http://www.badidea.info/
http://maktoobprox.co.cc/
http://soroxy.fileave.com/
http://webproxyurl.cn/
http://gumtreeprox.co.cc/
http://pokerprox.co.cc/
http://playprox.co.cc/
http://beboprox.co.cc/
http://unblockproxyweb.cn/
http://server4surf.co.cc/
http://unblockedflickr.info/
http://forexarbitrage.info/
http://anonymouslist.info/
http://prettyteacher.co.tv/
http://www.helloteacher.info/
http://www.unblock101.info/
https://vz.rio10.com.br/pn/
https://vy.bajoonline.com.ar/
https://ue.dougandtara.ca/pn/
https://mizeabi.com/fa/
http://daftaresabz.com/
http://ipmirage.info/
http://x105s.info/
تصاویر عجایب سال 2009
با نزدیک شدن به پایان سال 2009 کم کم شاهد ایجاد لیستهای متعدد ترینهای 2009 خواهیم بود فعلا عجیبترینهای 2009 :

لحظه ای فوق العاده از نشستن یک زنبور روی قرنیه چشم
اگه بقیشو میخوای رو ادامه ی مطلب کلیک کن! پشیمون نمیشی
دل شیر به این میگن
اين شيرماده پس ازشكاركردن متوجه مي شودكه شكارش بارداربوده وابتدا به نجات بچه شكارخود مي پردازد و بدون دريدن شكاري كه بازحمت بدست آورده٬ بروي زمين درازكشيده ودق مي كند.
بقیه در ادامه مطلب>
انگلیسی زبان سختی هست ... البته برای بعضیها!
این یه داستان کاملا واقعی از سفیر ژاپن در ایلات متحده آمریکاست

چندی پیش سفیر ژاپن که برای جلسه ی مهمی در واشنگتن باید به دیدار باراک اوباما میرفت قبل از حضور در میتینگ سعی کرد چند کلمه ای انگلیسی یاد بگیره (در حد حال و احوال پرسی)
استادآقای مری از اون خواست تا پس از
دست دادن با باراک اوباما مکالمه رو با این جمله شروع کنه:
how are you?
(چطورید)
سپس گفت احتمالا پرزیدنت هم خواد گفت : I'm fine and you?
حالا شما بگید Me too (من هم همینطور)
بعد از این مترجمان شما همه چیز رو در دست خواند گرفت!
اما همه چیز طبق پیشبینی پیش نرفت
وقتی آقای مری ، اوباما رو دید به اشتباه گفت : Who are you (بجای how)
یعنی : شما؟!!!
اوباما که شکه شده بود پاسخ داد : خوب من همسر میشل هستم ها ها ها . . .
مری : من هم همینطور ها ها ها . . .
سپس ساعتها در اتاق جلسه در سکوت نشستند!!
با تشکر از لیلا بابت ارسال این مطلب زیبا
منبع:
http://www.2daylink.com/group.htmگروه 99
اما خود نیز علت را نمی دانست.
روزی پادشاه در کاخ امپراتوری قدم می زد. هنگامی که از آشپزخانه عبور می کرد، صدای ترانه ای را شنید.
به دنبال صدا، پادشاه متوجه یک آشپز شد که روی صورتش برق سعادت و شادی دیده می شد.
پادشاه بسیار تعجب کرد و از آشپز پرسید: ‘چرا اینقدر شاد هستی؟’
آشپز جواب داد: ‘قربان، من فقط یک آشپز هستم، اما تلاش می کنم تا همسر و بچه ام را شاد کنم.
.
.
.
بقیه در ادامه>
روشهای بچه داری !!!!!!

بقیه در ادامه>
قسمتی ار وصیت نامه ادوارد ادیش ، یکی از بزرگترین تاجران امریکایی در سن 76 سالگی
بقیه در ادامه>>>>>>>
اشکال نداره
نه بابا. او با عمو فرانک طبقه بالا است.
« مکث کوتاه»....
بابا گفت: اما عزيزم تو که عمو فرانک نداري!
چرا دارم الان هم با مامان طبقه بالا است.
بابا گفت: ببين عزيزم بيا يه بازي کنيم. گوشي را بگذار بعد برو در اتاق خواب را بزن و به مامان بگو بابا خونه است.
- باشه بابايي
.چند دقيقه بعد دختر کوچولو برگشت
-بابا همين کاري که گفتي کردم.
- خوب بعدش چي شد؟
- مامان از روي تخت پريد پايين و با جيغ و داد اين طرف و اون طرف مي دويد که يکدفعه قاليچه از زير پاش در رفت و از پله ها افتاد پايين. الان هم هيچ تکوني نميخوره.
- آخ آخ عزيزم ببخشيد.
عمو فرانک چي شد؟
- عمو فرانک از پنجره پريد تو استخر ... اما يادش رفته بود که تو بخاطر زمستون آب استخر را خالي کرده بودي، محکم خورد کف استخر و اون هم الان تکون نميخوره.
مکث طولاني.....
بابا پرسيد: استخر؟؟ ببينم اونجا شماره 703-597 است؟
- نه!!!
تصویری شگفت انگیز از خطای دید!










